ما در بامیکا باور داریم که روزِ خوب، با صبحانه خوب شروع میشه، و روزهای خوب، شما رو به موفقیت میرسونن.
داستان بامیکا
یکی بود اون یکی هم بود
روزی روزگاری، شهری بود افسانهای، به نام بامیکا. مردم این شهر، همه جوون بودن. شاد و امیدوار به آینده. توی زندگیشون هدف داشتن، و به عشق هدفشون، هر روز صبح از خواب پا میشدن و به مسیر خودشون ادامه میدادن. ذهنیت مردم این شهر، انقدر باارزش بود، که آوازه این گنج، به گوش دیوها رسید. دیوِ خستگی، دیوِ ناامیدی، دیوِ بیماری و … دیوها به طمعِ گنجِ مردمِ این شهر، گاهی بهشون حمله میکردن، امّا مردمِ این شهر، بوسیله خوراکیهای خوشمزهای که قدرت جادویی داشتن، به جنگ این دیوها میرفتن.
راستش رو بخواین، بامیکا، افسانه بود و هست، یک جایی توی ذهن. توی ذهنِ من و شما
باورهای ما
درباره موفقیت
موفقیت، یک شبه به دست نمیاد، بلکه باید روزانه کمی بهتر شیم.
میدونیم که خیلیا فکر میکنن، آدما یه شبه موفق شدن، یه اتفاقی افتاده یا شانسی آوردن. حقیقت اینه که اینطور نیست، و پشت هر آدم موفقی، حداقل بیش از 10 سال تلاش و تجربه هست. شاید این میون، بعضیا باشن که یه مالی یا موقعیتی بهشون رسیده باشه، ولی خب به زودی بر بادش میدن، چون آمادگی و توانایی نگهداریش رو ندارن. حالا که میدونیم راه رسیدن به موفقیت و افسانه شدن، یه مسیر طولانیه، همه روزها توش مهم میشن که ما خودمون در مسیر نگه داریم و هر روز سعی کنیم بهتر از دیروز خودمون باشیم.
اینطوری میتونیم، سوار بر قالیچه پرنده، آروم به سمت اهدافمون حرکت کنیم.
درباره زندگی
زندگی از سالها، ماهها، هفتهها و روزها ساخته میشه و صبحانه اولین قدم برای آغاز یک روز خوبه.
وقتی میگیم زندگی، از چی حرف میزنیم؟ شاید حداقل چیزی که به ذهن میرسه،
چندین دهه زندگی یک آدم باشه. پس داریم درباره چیزی صحبت میکنیم، که از یک
سری اجزاء تشکیل شده. دهههای زندگی یک آدم رو، سالها، و اون سالها رو
ماهها و … میسازن. اگر ما، مراقب این اجزاء باشیم، نمیشه امیدوار بود،
که در نهایت، یک زندگی خوب داشته باشیم؟ چه بهتر که هر روز رو، خوب شروع
کنیم، تا بتونیم با انرژی و امید، اون روز رو سپری کنیم.
اینطوری میتونیم مثل یک گیاه، جوونه بزنیم و رشد کنیم.
درباره دیگران
زندگیِ لذتبخش، سرشار از تجربههای متنوعه و باید دیگران رو در این تجربهها سهیم کرد.
اینکه آدم به خودش توجه کنه، خوبه و لازم، ولی کافی نیست. ما حتی در تعریف خودمون از شخصیت خودمون، و حتی کسب احساس رضایت، وابسته به دیگرانیم. در کنار دیگرانه که این چیزها معنی پیدا میکنن. حالا هرچقدر این ارتباط با دیگران، باکیفیتتر باشه، سالمتر باشه و انسانی، زندگی خودِ ماسا که بهتر میشه. چه چیزی بهتر از اینکه دیگران رو توی تجربههای خوشایند خودمون سهیم کنیم؟